بحران وجودي
ايناريتو در بردمن» در پي چيست؟

نويسنده: محمدجواد لساني

چه اتفاقاتي سبب مي شود يک اثر ساخته شده نسبت به انبوه فيلم هاي توليدشده متمايز شده و تبديل به يک شخصيت شود؟ نمونه اي که مورد بحث قرار گرفته، اثر سينمايي بردمن» است. اين فيلم در جشنواره هاي متعددي خودنمايي کرده و به ويژه در رقابت اسکار٢٠١٥ جوايز اصلي را بُرد. از کارگردان فيلم، آلخاندروگونزالس ايناريتو» قبلاسه اثر مقبول در دوحوزه ساختار و محتوا، شاهد بوده ايم، به ترتيب عشق سگي»، ٢١ گرم» و بابل» در فاصله سال هاي ٢٠٠٠ تا ٢٠٠٦ ميلادي روي پرده سينماها، محل بحث در ميان دوست داران سينماي انديشه شدند و مي توان با ملاحظه اين آثار نتيجه گرفت اين فيلمساز مکزيکي با تمهيدات فکري و کاوشگري، فيلم هاي خود را مي سازد.
     بردمن» همچون هراثر به ياد ماندني، روايت خود را با طرح يک مسئله آغاز مي کند؛ مسئله اي که خاستگاه آن جوامع مدرن است به طوري که ابزارهاي پيشرفته آن مي توانند انساني را از يک موقعيت عادي و عرفي به موقعيتي استثنايي و برين برسانند. اما پس از طي يک دوره کوتاه زماني، اين موقعيت ممتاز به تدريج فرومي ريزد و محبوبيت فرد برگزيده در بين عامه به فراموشي سپرده مي شود و درحالي که جامعه، ستاره جديدي را جايگزين او مي کند، اتفاق ويرانگري در درون او رخ مي دهد که دوست داران سابقش از آن بي خبرند.
     انساني که در اوج پرواز مي کرد، اينک دچار سقوط آزاد شده است. تغيير زنجيره اي بازيگران تريلر سينمايي جيمز باند آن هم در فاصله تقريبي هر٢٠سال، نمونه بارز اين مدعاست. هيچ کدام از هواداران سينه چاکشون کانري، راجرمور و پيرس بران (پس از بروز نشانه هاي پيري در چهره و نگاه آنان) ديگر سراغ آنها را نمي گيرند و روياي هم نوردي با جيمزباند را به تازه وارد پيوند مي زنند.
     يافتن مايکل کيتون براي ايفاي نقش اصلي بردمن از موهبت هايي بود که نصيب کارگردان فيلم شد زيرا کيتون در دهه٩٠ ميلادي پس از بازي در نقش بتمن در چشم هواخواهانش تبديل به يک ابرقهرمان شد، اما پس از جايگزيني فرد جديدي در بتمن٢ رفته رفته دوره ناکامي او آغاز شد، اين گزينه مي توانست به ظرفيت هاي دروني شخصيت اول فيلمنامه پاسخ دهد و مکمل او استفاده از لاتکس در گريم او بود که خطوط چهره را مضاعف مي کرد تا فيلم به هدف خود نزديک تر شود و از طرفي براي کيتون پذيرش نقش اصلي مي توانست بار ديگر او را احيا کند. پرسشي در اينجا پديد مي آيد که اين تراژدي انساني از کجا به ذهن فيلمنامه نويس رسيد؟ (مفهومي سنگين که بار هستي يک انسان را به نمايش مي گذارد).
     اگر در اتاق مشخصي ريگن (پرسوناژ اصلي) را جست وجو کنيم، نشاني از نام يک متفکر ادبي مي يابيم، براي ريموند کارور نويسنده آمريکايي( زاده ١٩٣٨-درگذشته ١٩٨٨) بحث تنهايي و خلع سلاح آدمي پس از سقوط از اوج هايش، کليدواژه هاي آثارش به شمار مي روند. اين داستان نويس ايده آل هاي بشري را به چالش گرفته و در جايي فراترين تمناي زيستن را در يک ترکيب زيبا مي گنجاند؛ عشق ورزيده شدن از سوي زمينيان١».براي آنکه از اين متن پرمايه (که مقتدرانه جايزه فيلمنامه در اسکار را ازآن خود کرد) به شيوه اجرا نقبي بزنيم، خوب است به يک نماي تعقيبي ريگن که صحنه کليدي و فلسفي فيلم است، نگاهي افکنيم، زماني که شخصيت اصلي فيلم مجبور مي شود به سبب بروز حادثه اي مضحک، بدون حوله و تنها با يک لباس زير در خيابان پرازدحام بدود تا خود را به موقع به تالار برادوي» برساند، کاملامي توانيم بي چيزي و غارت دروني يک انسان را مشاهده کنيم، مردپرنده اي که زماني محبوبيت فوق العاده اي درچشم ها داشت، اينک از ياد رفته و عاجزانه براي احياي دوباره خويش نمايشي صحنه اي را براي هرشب آماده کرده است. او با برهنگي در عين و ذهن خود عبور از ميان تماشاگران تئاتر را به جان مي خرد اما در ظاهر امر، فيگور يک قهرمان مقتدر را به خود مي گيرد و سبب خنده و تعجب حضار تالار از اين هيبت کاريکاتوري خود مي شود! و چه زيبا در اين صحنه به ياد عنوان يکي از آثار کارور» مي افتيم که: قهرماني ديگر بس است لطفا.»
     حالافقط صحنه ديدار تلخ ريگن با منتقد نام آشناي فيلم هايش، آزارش نمي دهد، بلکه دخترش نيز به او خرده مي گيرد (با بازي خوب اما استون») و به پدر درمانده اعلام مي کند از زمانه ات عقب افتادي و چرا توئيتر نداري!
     برآيند ضرباتي که به ريگن اصابت مي کند، او را به اتخاذ تصميم خطرناکي سوق مي دهد، خودکشي نابهنگام روي سن تئاتر و در برابر چشمان سردشده تماشاگران. تقريبا همه بازي ها خوب درآمده و تنها تورم ديالوگ هاست که در نيمه دوم فيلم کمي آزار دهنده است، اما دغدغه ايناريتو قابل درک است که مي خواهد بازي ها در خدمت متن باشند به ويژه رل متفاوت زک گاليفياناکيس» که از پوسته اکشن و کميک خود به در آمده و در نقش مشاور مخصوص ريگن تلاشي نافرجام در خاموش کردن التهاب او دارد. و از شيوه خاص فيلمبرداري امانوئل لوبزکي» نمي توان گذشت. او با سبک سيال و متحرک خود، فرازوفرود مکرر ريگن را در لابيرنت پشت سن به تصوير مي کشد تا ترجمان بصري از افول يک شخصيت را فراهم کند. اما اين سبک روايتگري که بلافصل درحال چرخش دور يک ساختمان است، عرصه ماجرا را در چشم بيننده کوچک و محدود مي کند و اگر هوشمندي کارگردان نبود (در نيم ساعت آخر فيلم) لطمه اساسي بر فيلم وارد مي شد، به ياد آوريم سکانس نفس گير از پرواز ريگن به مثابه بازگشت ذهني به آرزوهاي قفل شده اش بود و همچنين تلاقي موفقي از عينيت و ذهنيت ريگن را رقم زد.
     در پايان بد نيست به ديالوگي از پرنده خيالي بالاي سر ريگن اشاره کنيم که گويا ذائقه تماشاگران آمريکايي را هدف گرفته. بردمن از پريدن دست مي کشد و با او در پياده رو هم قدم مي شود و در گوش ريگن نهيب مي زند که: به چشم هاي خيره اين مردم نگاه کن! اينها چيز فلسفي پرحرف نمي خواهند، اين مردم فقط اکشن دوست دارند!
     ١-To feel myself bloved on the earth
    
     


 رومه شرق، شماره 2272 به تاريخ 22/1/94، صفحه 16 (سينماي جهان) 

نقد فیلم «برد من» ساخته ایناریتو

مي ,يک ,فيلم ,ريگن ,     ,اي ,را به ,مي شود ,پس از ,و در ,شود و

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ای دی فیلم tamirat121 موسسه پرستاری دانلود قسمت 15 سریال ساخت ایران (پانزدهم ) زنان ایرانی طبیعت sadra6 وبلاگ به روز اخبار جامع و به روز طراحی و سئو تعمیر موبایل تعمیر گوشی