اتفاقا سیلوستر استالونه از طریقِ دو فیلم بعدی موفق میشود تا به مراحل و درگیریهای دیگری از زندگی شخصی و حرفهای راکی بالبوآ بپردازد و سفر او به سوی قهرمانی و خودشناسی را گسترش بدهد و کاملتر کند. او به این وسیله به یک داستانِ زندگینامهای چند قسمتی رسیده است که یادآور میشود کشمکشِ درونی قهرمان هیچوقت در پایانِ یک فیلم با بالا بُردن دستشانش در میان جمعیت روی رینگ به پایان نمیرسد، که به کشمکش دیگری تغییر شکل میدهد و همیشه او را به سوی تکاپو برای خودشناسی هدایت میکند. حتی راکی ۴» هم که از آن به خاطر ی شدن و منتقلِ کردن درگیریهای شخصی و جمع و جورِ شخصیتِ اصلیاش، به فضایی ابسورد، به عنوان نقطهی سقوط مجموعه یاد میکنند هم از ستونِ فقراتِ قرص و محکمی بهره میبرد که اجازه نمیدهد عناصر ضعیفش، به فروپاشی کلِ ساختمانش منجر شود. اما شکی در این نیست که قسمت پنجم بهطرز غیرقابلدفاعی مجموعه را به قهقرا برد. بنابراین کرید» حکم یک معجزه را داشت. رایان کوگلر با آن فیلم یک اسپینآف/پیشدرآمدِ ایدهآل ساخته بود که به همان اندازه که درباره شخم زدن گذشته بود، به همان اندازه هم دربارهی کاشتنِ بذرهای آینده بود. به همان اندازه که مرحلهی بعدی زندگی راکی بالبوآ را روایت میکرد، به همان اندازه هم قهرمانِ جوانِ جایگزینی را در قالبِ آدونیس کرید معرفی کرد که میتوانست جای خالی اسطوره را پُر کند. فیلمی که تمام درسهای درست را یک به یک از قسمت اول راکی» گرفته بود. دلیلِ محبوبیت راکی» به خاطر این است که با یک فیلمِ بینقصِ معمولی سروکار نداریم، بلکه با فیلمِ بینقصی طرفیم که حکمِ فیلم نیمهزندگینامهای خودِ استالونه را دارد. فیلمی که جزییات و عشق و صمیمیت از سر و رویش میبارد. فیلمی که آنقدر خاکی و فروتن و واقعی است که گویی استالونه دارد لحظه لحظهاش را زندگی میکند. فیلمنامهی راکی» مثال بارزِ آن اصلِ فیلمنامهنویسی است که میگوید: درباره چیزی که میشناسی بنویس». بنابراین فیلمهای راکی» تا وقتی قوی بودند که ادا در نمیآوردند، بلکه عصاره و خاطراتِ زندگی خودِ استالونه بود که در آنها پدیدار میشدند.
فیلم Creed 2اما در قسمت چهارم و پنجم به نظر میرسید که منبعِ خلاقهی استالونه ته کشیده بود؛ او دیگر دربارهی تمام چیزهایی که درباره این شخصیت میدانست و از نزدیک لمس کرده بود نوشته بود. خوشبختانه افت نسبی مجموعه با راکی بالبوآ» که حکمِ لوگان» داستانِ نریانِ ایتالیایی را داشت جبران شد و به بهترین شکل ممکن به اتمام رسید. بنابراین وقتی نوبت به ریبوتِ مجموعه با کرید» رسید، نگران بودیم که نکندِ میراثِ مجموعه قرار است خراب شود؛ از همین رو وقتی نوبت به کرید» رسید، نه به یک کارگردانِ کاربلد که هویتِ این مجموعه را مثل کف دستش میشناسد، بلکه به کسی احتیاج داشتیم که همان جنس از صمیمیت و جزییات که از فیلم اول یادمان میآورد را به مجموعه برگرداند، اما همزمان به جای تبدیل شدن به تکرار مکررات، سرشار از تازگی هم باشد. رایان کوگلر همان کارگردان موعود بود. کرید» در فضای بازسازیها و ریبوتسازیهای افراطی هالیوود، فیلمی بود که با آگاهی و احاطهی کامل بر هویتِ این مجموعه و چیزی که آن را در ابتدا عالی کرده بود ساخته شده بود. اگرچه عدم بازگشتِ رایان کوگلر برای کرید ۲» باید همچون زنگِ هشدار عمل میکرد، اما استیون کیپل جونیورِ تازهکار در ظاهر بد به نظر نمیرسید. بالاخره هر دو تا قبل از کرید»، فیلمسازانِ جوانِ بااستعدادی بودند که یک فیلمِ ساندنسی موفق با محوریتِ جامعهی آفریقایی/آمریکاییها در کارنامه داشتند. در ظاهر به نظر میرسید که احتمالا همانطور که رایان کوگلر غافلگیرمان کرد، کیپل جونیور هم غافلگیرمان میکند. کیپل جونیور اما بیش از اینکه این متریالِ را برای خودش کرده باشد و آن را از فیلترِ چشماندازِ خودش عبور داده باشد و صیقلخوردهاش کرده باشد، نقش یکی از آن کارگردانانِ جوانِ استخدامی استودیوها را دارد که کارگردانی خشک و سرگردانش، بهشدت در مقایسه با جادوی رایان کوگلر توی ذوق میزند. مشکلِ کرید ۲» این است که به پیام داستانی خودش عمل نمیکند. کرید ۲» در حالی دربارهی تلاشِ آدونیس کرید برای شکل دادنِ میراث خودش و موفق شدن در کاری که پدرش در آن شکست خورد بود است که خودِ فیلم تلاشی برای شکل دادن میراثِ خودش در مقایسه با مجموعه اصلی نمیکند.
آنقدر درام برای استخراج کردنِ از رابطهی بین دراگوها وجود دارد که واقعا تعجب میکنم که چرا اینقدر راحت نادیده گرفته شده است
درباره این سایت